یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

یا بَنی آدَمَ

أَنا غنَیُّ لا اَفتَقِرُ

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ غَنیّاً لا تَفتَقِرُ

یا بَنی آدَمَ

أنا حَیُّ لا اَموتُ

اَطِعنی فی ما أمِرتُکَ أجعَلَکَ حَیّاً لا تَموتُ

یا بَنی آدَمَ

أنا أقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

۲۷ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه !

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

نیست کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

گفتم ابولفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

بسکه بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

زود زمین خوردن من علتش این است

تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

چشم قشنگ تو سه شعبه ی مسموم

وای چه ها بر تو ای برادر من رفت

گفت مرا هم ببر به علقمه - گفتم :

زودتر از رفتن تو مادر من رفت

رفتی با رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

طفل رضیع مرا رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

جان حسین - روی نیزه باش مراقب

دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت

یه بنده خدا
۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است
نگران حرمم ، آبرویم در خطر است

قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است

داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است

دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است

نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است

پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است

علقمه پر شده از عطر گل یاس ، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است

به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالای رَسا هم باعث دردسر است

اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است

تیر باران که شدی یاد حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است

وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که دنبال سرت خواهرمان رهسپر است

یا صاحب الزمان

یه بنده خدا
۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهادت حضرت عباس علیه السلام..

عباس علیه السلامبالاخره به آب رسید؛اما آب راشرمنده کرد!اوبه فرمان

امامش برای آوردن آب،رفته بود تا رنج تشنگی رااز اهل خیام بزداید.

به شط فرات که رسید،آب آینه رخسار مبارکش شد.نگاهشان

به هم گره خورد.پس چرامعطل بود؟!به چه می اندیشید؟!به لبان

خشکیده حسینعلیه السلام یا به التماس طفلان حسین علیه السلام درطلب آب

از او؟!زمان ایستاد...بی معطلی شروع به پرکردن مشک آب کرد،

تبسمی برلبان خشکیده اش نشست؛شاید در ذهنش خوشحالی 

طفلان تشنه را تصور کرده بود که سیراب شده اند!

مشتی آب برداشت و به سمت صورتش نزدیک کرد.چه شد؟

چرا ننوشید؟!چه شد؟سقا چه کرد؟حسین و طفلانش تشنه

بودند...انگشتانش از هم بازشد و آب سرازیر شد؛عباس علیه السلام

آب را شرمنده  کرد!آب از این شرمندگی به لرزه افتاد؛مثل قلم که

می لرزد ومی نویسد...

جان مشک را عزیز می پنداشت،چنان در آغوش کشیده بودش

که گویی طفلی است!نه،او را از طفل عزیزتر می داشت!نباید نوک 

نیزه ومماس شمشیر به آن می رسید؛اما نشد:تیر به مشک رسید،

دیگر تابی نماند،نایی نماند،امید عباس به آبی بود که برای کودکان

می برد؛اما آبی نماند!حاضر بود جانش برود؛اما آب بماند!انگار

می شنید صدای کودکان تشنه را!

شنیده ام همه شهدای کربلا در لحظه شهادتشان از دست مبارک

پیامبر خوبی ها،با آب کوثر سیراب شده اند وبا همراهی فوج فوج

ملائکه،راهی بهشت!با خود می اندیشم،عباس با این درجه از

اطاعت و وفا،چگونه آن گوارا آب را نوشیده است!مگر عباس

سیراب می شود تا حسین نیاید!آخر بهشت عباس هنوز در زمین

است؛حسین نیامده است!حسین که بیاید،عباس سیراب می شود.

عباس تنها با حسینبهشتی می شود؛چرا که هر جا امامش باشد،

بهشت او همان جاست.عباسعلیه السلام سقای تشنه لب،در بهشت و

همیشه سیراب است؛اما با حسینعلیه السلام !

یه بنده خدا
۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

افسران -  برخورد جالب توجه مدافعان حرم با ، اسرای تشنه داعشی (اینها شاگردان مکتب عاشورا هستند)

یه بنده خدا
۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر کجا مینگرم جسم تورا میبینم

صد علی اکبر ِ دیگر به خدا میبینم


قول دادی که مرا مثل عصایم باشی

حال بر رویِ زمین چند عصا میبینم


تا که گفتی علی ام سنگ به سمتت آمد

مثل مادر رویِ پهلوی تو پا میبینم


تو نبی بودی و اکنون به رویِ لبِ تو

مانده ام جایِ رَدِ نعل چرا میبینم!!!


خواهرم آمده از خیمه که من جان ندهم

عمه ات را تو ببین بین ِ که ها افتاده

یه بنده خدا
۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بگو هنوز برایت کمی توان مانده

بگو هنوز برای حسین جان مانده ؟

 

فقط برای نمازی کنار بابا باش

هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده

 

چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی

چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده

 

کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست

عجیب برجگرم داغ این جوان مانده

 

بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن

 عصای من نشکن ،قامتی کمان مانده

 

نسیم هم بدنت را به دست می گیرد

شبیه مشت پری که در آشیان مانده

 

شدی شبیه اناری که دانه دانه شده

کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده

 

شبیه مادر من جمع میکنی خود را

که بین پهلوی تو درد بی امان مانده

 

چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم

هزار شکر که از تو کمی نشان مانده

 

حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست

دوباره میشِمرم چند استخوان مانده

 

تو را به روی عبا تکه تکه می چینم

بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده

 

چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست

برای بدر شدن ماه من زمان مانده

 

چقدر تیغه لب پر ،میان دنده ی توست

چقدر نیزه شکسته در این میان مانده

 

تو را از این همه غم میکنم سوا اما

هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده

 

قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر

هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده

 

قرار نیست فقط عمه ات بماند و من

ببینی اش که میان حرامیان مانده

 

کمی به روی سرم باشد و میان حرم

که چند دختر نوپا به کاروان مانده

 

بدون تو بدَود چند بار تا گودال

ببیندم که نگاهم به آسمان مانده

 

کمان حرمله تیری به سینه ام زده است

به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده

 

نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش

برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده

یه بنده خدا
۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زدستم می روی اما صدایم در نمی آید

دلم میسوزد وکاری زدستم بر نمی آید

سرم را میگذارم روی کتف خواهرم زینب

الا ای محرم دردم چرا اکبر نمی آید

اگر زینب نمی آمد گریبان پاره میکردم

تحمل میرود اما شب غم سر نمی آید

اذان گوی دل بابا،اذانی میهمانم کن

اگر چه از گلوی تو صدایی در نمی اید

الا ای سرو بی همتا،عصای پیری بابا

به والله سرم دیگراز این بدتر نمی آید

تمام سعی خود را میکنم امانمیدانم

چرا این تیر ها از پیکر تو در نمی آید


یه بنده خدا
۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

افسران - گفتم: چرا نزدی؟

تڪ تیرانداز را صدا زدم،گفتم:
اوناهاش، اونجاست، بزنش!
اسلحه اش رابرداشت،نشانه گرفت،
نفسش را حبس کرد،
ولی ناگهان اسلحه اش را پایین آورد!
گفتم: چرا نزدی؟
گفت: داشت آب می خورد..

برگرفته شده از افسران جنگ نرم

یه بنده خدا
۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عباس، مرید مرادش حسین است.عمری است که کنار مولایش بدون اذن ننشسته است! 

ادبش تاکنون اجازه نداده  است که منتظراوامر ونواهی مولایش حسین نماند.

در تمامی عمرش حتی متصور این هم نشده است که مولایش را برادر خطاب کند.

حسین بالا تر از همه چیز هایی است عباس عظمتش را  درک کرده است.

همیشه خطابش به مولا وسرورش،(یا ابا عبدالله )و (یابن رسول الله )و(یاسیدی) است.

اما همین عباس،در روز موعود که مولایش حسین 

بشارتش را داده بود،لحظه ای که عمود آهنین بر فرق مبارکش

 نشست،بر اثر ضربت،از اسب به زمین نه،به دامان فاطمه علیها السلامافتاد!

وقتی ملکوت فاطمه علیها السلام باآن همه عظمتش به استقبال عباس آمد،

عباس نیز لفظ(برادر، برادرت رادریاب )را بر زبان راند تا حسین بیاید

 وعباس این همه عظمت را در کنار او طاقت بیاورد.

آخر عباس یک عمر آرزویش این بود که فاطمه علیها السلام او را (پسرم عباس )صدا کند.

یه بنده خدا
۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



باز هم کوچه و بازار، پر از غم شده است

بر سر و سینه بکوبید، محرّم شده است





هر طرف می‌نگرم بوی عطش می‌آید

غیرت آب از آنسوی عطش می‌آید





از محرّم چه بگویم، سخنم گویا نیست

از محرّم چه بخوانم، غزلم شیوا نیست





از محرّم چه بگویم، جگرم خون شده است

آه، انگار جهان نیز دگرگون شده است





من کی ام؟ ذرهٔ ناچیز سر راه حسین

ای خوشا بوسه نشاندن به گلوگاه حسین





من کی‌ام؟ گرد و غبار لب درگاه حسین

من کی‌ام؟ شاعر گمنام هواخواه حسین





از قلم، معجزهٔ تازه‌تری می‌خواهم

شعر سوزان شدید الاثری می‌خواهم





روضه خوانان! گره از عقده ما باز کنید

دم بگیرید و همه مرثیه آغاز کنید





دم بگیرید و بگریید، شب عاشوراست

شب غربت، شب طوفان، شب مردان خداست





روح ما راهی بین الحرمین است، فقط

جان ما پیشکش عشق حسین است، فقط





قصه آغاز شد و سنگ به هق هق افتاد

آتش فاجعه در جان خلائق افتاد





شاهزاده علی اکبر که به میدان آمد

مثل یک سرو سرافراز خرامان آمد





همه مبهوت جوانمردی و رزم آوری اش

همه دلباختهٔ معرفت حیدری اش





عطر فردوس و نفسهای مسیحایی داشت

خوی پیغمبری و جذبهٔ لیلایی داشت





ناگهان، همهمه در پردهٔ افلاک افتاد

پیکر پاک علی اکبر، برخاک افتاد





از جگر گوشهٔ لیلا چه بگویم، سخت است …

دیگر از آن قد و بالا چه بگویم، سخت است …





قاسم بن الحسن از دشت جنون می آمد

با لب تشنه و آغشته به خون می آمد





نوجوان بود ولی سینهٔ دریایی داشت

قامت کوچک و تدبیر صف آرایی داشت

نوجوان بود ولی جام ولایت نوشید

عاقبت شربت شیرین شهادت نوشید





نوبت کودک شش ماهه، علی اصغر شد

حیف از آن غنچه که با تیر جفا، پرپر شد





ساقی تشنه لبان، مشک به دندان آمد

مثل یک ماه جهانتاب رجزخوان آمد





کاش جاروکش آن صحن و سرایت بشوم

کاش «یا حضرت عباس» فدایت بشوم





لحظه ای که علم از دوش علمدار افتاد

کوه محنت به دل قافله سالار افتاد





وای از قافله سالار و تن بی کفنش

وای از گودی گودال و سر بی بدنش





از جگرپارهٔ زهرا چه بگویم ، سخت است …

از عزیز دل مولا چه بگویم، سخت است …





بعد از آن، قوم نبی را به اسارت بردند

هرچه از اهل حرم بود به غارت بردند





کنج تاریک خرابه،گل سرخی خفته

وای از درد یتیمی و غم ناگفته…





بیرق افتاد ولی زینب کبرا برخاست

با همان خطبهٔ معروفش از جا برخاست

گرچه از داغ برادر،کمرش خم شده بود

آخرین فرصت پیکار،فراهم شده بود



***

کربلا هرچه بخواهیم، به ما خواهد داد

کربلا حاجت ما را به خدا خواهد داد



منبع : خبرگزاری فارس
سروده جدید خانم سارا جلوداریان 
یه بنده خدا
۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر