یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

یا بَنی آدَمَ

أَنا غنَیُّ لا اَفتَقِرُ

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ غَنیّاً لا تَفتَقِرُ

یا بَنی آدَمَ

أنا حَیُّ لا اَموتُ

اَطِعنی فی ما أمِرتُکَ أجعَلَکَ حَیّاً لا تَموتُ

یا بَنی آدَمَ

أنا أقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

۲۷ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ای پیش پرواز کبوتر های زخمی 
بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر 
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی 
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی 
خوب یک تکانی لا اقل مرد حسابی!

یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها! یک بغل برگرد، تنها جای من باش

ای دست هایت آرزوی دستهایم 
ناز و ادایم مانده روی دست هایم

شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی
یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!!

تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است

امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش


شاعر عبد الکریم زارع
یه بنده خدا
۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۷:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پس از امضای قرارداد، پیامبر پرده از حقیقتی عجیب برداشته، می‌فرمود: به آن خدایی که جانم در دست اوست، هلاکت، تا بالای سرِ 

اهل نجران آویزان شده بود و اگر مباهله می‌کردند، به صورت میمون و خوک مسخ می‌شدند و بیابان در زیر پایشان شعله‌ور می‌گشت. و 

در آخر خدای تعالی نجران و اهلش را منقرض می‌کرد. حتی مرغانِ بالای درخت‌هایشان را می‌سوزاند و اما بقیه نصارای دنیا، یک سال 

طول نمی‌کشید که همه هلاک می‌شدند و در روی زمین حتی یک نصرانی باقی نمی‌مانْد.

 

یه بنده خدا
۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


  • پیامبر به موازات مکاتبه با سرات دولت ها و مراکز مذهبی، نامه¬ای به اسقف  نجران (ابوحارثه) نوشت و ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود. منطقة نجران حدود هفتاد دهکده و در نقطة مرزی حجاز و یمن قرار گرفته بود. ساکنان نجران به عللی دست از بت پرستی کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند. وقتی نامة پیامبر به رؤسای نجران رسید، جلسه¬ای تشکیل دادند. یکی از افراد به نام شرحبیل که بسیار عاقل بود گفت: مکرّر از پیشوایان مذهبی خود شنیده¬ایم که روزی منصب نبوّت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت. هیچ بعید نیست که محمد از اولاد اسماعیل، پیامبر موعود باشد. شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیأت نمایندگی نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با حضرت محمد تماس گرفته و دلائل نبوت او را بررسی کنند. شصت تن از ارزنده¬ترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند که در رأس آنان سه تن پیشوای مذهبی قرار داشت: ابوحارثه بن علقمه (اسقف اعظم) و عبد المسیح (رئیس هیئت نمایندگی) و أیْهم که فردی کهنسال و محترم بود. این هیأت به محضر پیامبر رسیدند و سلام کردند. پیامبر با احترام خاص پاسخ آنان را داد. سپس پیامبر فرمود: من شما را به آیین توحید و پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می کنم . سپس آیاتی را برای آنان خواند. گفتند: ما به خدای یگانه اعتقاد داریم. پیامبر فرمود: چگونه می¬گویید که خدای یگانه را پرستش می¬کنید، در صورتی که صلیب را می پرستید و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی¬کنید و برای خدا فرزند معتقدید ؟
  • نمایندگان نجران گفتند: ما عیسی را خدا می¬دانیم، چون او مردگان را زنده کرد و بیماران را شفا بخشید و از گِل پرنده ساخت و آن را به پرواز در آورد و این¬ها علامت خدایی است.
    پیامبر فرمود: او بندة خدا و مخلوق او است که وی را در رحم مریم قرار داد و این قدرت و توانایی را خدا به او داده است .
    یک نفر از نمایندگان گفت: او فرزند خدا است زیرا مادر او بدون این که با کسی ازدواج کند او را به دنیا آورد، پس پدر او خدای جهان بود.
    در این حال آیه نازل شد: عیسی مانند آدم آفریده شد که او را بدون پدر و مادر به دنیا آورد .
    نمایندگان نجران گفتند: گفته¬ های شما ما را قانع نمی¬کند. راه این است که در وقت معیّنی با یکدیگر مباهله کنیم و بر دروغگو نفرین کنیم و از خدا بخواهیم که دروغگو را هلاک کند. دراین موقع جبرئیل نازل شد و آیة مباهله را نازل کرد: هر گاه بعد از دانشی که (دربارة مسیح) به تو رسیده (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیر برخیزند، به آنان بگو: بیایید فرزندان خود را دعوت کنیم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را، شما هم زنان خویش را، ما نفوس خود و شما هم از نفوس خود دعوت کنید، آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم .
  • طرفین به فیصله دادن مسئله از طریق مباهله آماده شدند و قرار شد که فردا همگی برای مباهله حاضر شوند. پیامبر فقط چهار نفر از بستگان خود را انتخاب کرد: علی بن ابی طالبو فاطمه و حسن و حسین، زیرا میان مسلمانان افرادی پاک¬تر و با ایمان¬تر از آنان وجود نداشت. او فاصلة منزل تا نقطه¬ای را که قرار بود در آن جا مراسم مباهله انجام بگیرد، با وضع خاصی طی نمود. در حالی که حسین را در آغوش و دست حسن را گرفته بود و فاطمه به دنبال پیامبر و علیپشت سر پیامبر حرکت می¬کردند، به راه افتادند. سران نجران پیش از آن که با پیامبر رو به رو شوند، به یکدیگر گفتند: اگر دیدید که محمد افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد و شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان داد، در این صورت او فردی غیر صادق است و اعتمادی به نبوت او نخواهد بود، ولی اگر با فرزندان و جگر گوشه-های خود به میدان آمد، بدانید که او راستگو است. در این حال دیدند که پیامبر با حالت خضوع و خشوع هویدا شد. 
    اسقف نجران گفت: من چهره¬ هایی را می¬بینم که اگر دست به نفرین و دعا بردارند، بزرگترین کوه¬ها را از جا می¬کند. هرگز صحیح نیست ما با این قیافه¬های نورانی و با این افراد با فضلیت مباهله نماییم، زیرا بعید نیست که همة ما نابود شویم. ممکن است دامنة عذاب گسترش پیدا کند و همة مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک مسیحی باقی نماند.
    آنان تقاضای ترک مباهله نمودند و با پیامبر قرار داد صلح امضاء نمودند.
یه بنده خدا
۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ماشین آمده بود دم در، دنبالش. پوتین هایش را واکس زده بودم. ساکش رابسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود. تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می کردم. مادر آمد. گریه می کرد.

– «مادر! حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه.» علی آقا گوشه ی حیاط گریه می کرد. خودش هم گریه ش گرفته بود...

دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پاین و گفت «دلم می خواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»
دستم را کشید، برد گوشه ی حیاط .

گفت: «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشته م برسون. وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میافته گردن تو.» پول هایی که برای کادوی عوسیش جمع شده بود، تقسیم کرده بود. هر پاکت برای یک خانواده ی شهید.



برگرفته شده از tamadonsazan.blog.ir

یه بنده خدا
۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
  • قابل توجه بعضی ها که وطنشون رو به هیچ میفروشن و خون شهدا رو پایمال میکنند. 
در قسمتی از وصیت نامه این شهید بزرگوار مطلبی امده که همه وجود ومرام ومردانگی خلعتبری در ان پیداست:
  • اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد،آن را با خونم در خاک وطن می شویم ومرگ در این راه را افتخار می دانم واگر ارزشمند تر از جانم هدیه ای داشتم ،حتما به این مردم خوب تقدیم می کردم.
یه بنده خدا
۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آن ها چفیه داشتند… من چادر دارم!!!

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند… 

من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود… 

من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…

من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند … 

من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…

من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...


برگرفته شده از افسران جنگ نرم
یه بنده خدا
۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۱:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

افسران - ◄ عروســـی یعنـی ایـــن ...!! ► [ زنـدگی به سبـــکِ شهـــ♥ـــدا ]

برگرفته شده از افسران جنگ نرم

یه بنده خدا
۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر