یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

یا بَنی آدَمَ

أَنا غنَیُّ لا اَفتَقِرُ

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ غَنیّاً لا تَفتَقِرُ

یا بَنی آدَمَ

أنا حَیُّ لا اَموتُ

اَطِعنی فی ما أمِرتُکَ أجعَلَکَ حَیّاً لا تَموتُ

یا بَنی آدَمَ

أنا أقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوران غریبی است، دوران غیبت . امواج شبهه و فتنه از هر سو رو می کند و تا به خود بیایی چون کشتی شکسته ها در دل دریای بیکران، حیران و سرگردان دست و پا می زنی که آیا دستگیری هست؟ آیا فریادرسی هست؟ آیا کسی برای نجات این غریق بی پناه می آید؟ اما همیشه روزنه امیدی هست . از میان تاریکی ها نوری می درخشد و تو را به خود می خواند که ای غریق دریای فتنه ها و ای سرگردان در میان شبهه ها نجاتت را تنها از من بخواه!

آنچه گفته شد مقدمه ای بود برای حدیثی از امام صادق (ع) .

عبدالله بن سنان، یکی از یاران امام صادق (ع) نقل می کند که روزی آن حضرت خطاب به ما فرمود:

ستصیبکم شبهه فتبقون بلا علم یری ولا امام هدی، لاینجو منها الا من دعا بدعاءالغریق .

به زودی شبهه ای به شما روی خواهد آورد و شما نه پرچمی خواهید داشت که دیده شود و نه امامی که هدایت کند . تنها کسانی از این شبهه نجات خواهند یافت که «دعای غریق » را بخوانند .

قلت: و کیف دعاء الغریق؟

گفتم: دعای غریق چگونه است؟

قال: تقول: یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک . (۱)

فرمود: می گویی: ای خدا، ای بخشنده، ای بخشایشگر، ای کسی که قلبها را دگرگون می سازی! قلب مرا بر دینت پایدار فرما .

بیایید دستهایمان را بلند کنیم و از خدا بخواهیم که تا ظهور حجتش قلبهای ما را بر صراط مستقیم پایدار بدارد و از درافتادن در امواج فتنه ها و شبهه های آخرالزمان نگهدارد .


پی نوشت :

۱ . بحارالانوار، ج ۹۲، ص ۳۲۶ .

یه بنده خدا
۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه بنده خدا
۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۷:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


مادر موسی چو موسی را به نیل،  در فکند از گفته رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه،  گفت کای فرزند خرد بیگناه

گر فراموشت کند لطف خدای،  چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت بیاد،  آب خاکت را دهد ناگه به باد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است،  رهرو ما اینک اندر منزل است

پرده شک را برانداز از میان،  تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی،  دست حق را دیدی و نشناختی

در تو تنها عشق و مهر مادری است،  شیوه ما عدل و بنده پروری است

نیست بازی کار،  حق خود را مباز،  آنچه بردیم از تو باز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتر است،  دایه اش سیلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغیان می کنند،  آنچه می گوییم ما آن می کنند

ما به دریا حکم طوفان می دهیم،  ما به سیل و موج فرمان میدهیم

نسبت نسیان به ذات حق مده،  بار کفر است این به دوش خود منه

به که برگردی به ما بسپاریش،  کی تو از ما دوست تر میداریش

نقش هستی نقشی از ایوان ماست،  خاک و باد و آب سرگردان ماست

قطره ای کز جویباری میرود،  از پی انجام کاری میرود

ما بسی گم گشته باز آورده ایم،  ما بسی بی توشه را پرورده ایم

میهمان ماست هر کس بینواست،  آشنا با ماست چون بی آشناست

ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند،  عیب پوشیها کنیم ار بد کنند

سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت،  ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت

کشتی ای ز آسیب موجی هولناک،  رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

تند بادی کرد سیرش را تباه،  روزگار اهل کشتی شد سیاه

طاقتی در لنگر و سکان نماند،  قوتی در دست کشتیبان نماند

ناخدایان را کیاست اندکی است،  ناخدای کشتی امکان یکی است

بندها را تار و پود از هم گسیخت،  موج از هر جا که راهی یافت ریخت

هر چه بود از مال و مردم آب برد،  زان گروه رفته طفلی ماند خرد

طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت،  بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول وهله چون طومار کرد،  تندباد اندیشه پیکار کرد

بحر را گفتم دگر طوفان مکن،  این بنای شوق را ویران مکن

در میان مستمندان فرق نیست،  این غریق خرد بهر غرق نیست

صخره را گفتم مکن با او ستیز،  قطره را گفتم بدان جانب مریز

امر دادم باد را کان شیرخوار،  گیرد از دریا گذارد در کنار

سنگ را گفتم به زیرش نرم شو،  برف را گفتم که آب گرم شو

صبح را گفتم به رویش خنده کن،  نور را گفتم دلش را زنده کن

لاله را گفتم که نزدیکش به روی،  ژاله را گفتم که رخسارش بشوی

خار را گفتم که خلخالش مکن،  مار را گفتم که طفلک را مزن

رنج را گفتم که صبرش اندک است،  اشک را گفتم مکاهش کودک است

گرگ را گفتم تن خردش مدر،  دزد را گفتم گلو بندش مبر

بخت را گفتم جهانداریش ده،  هوش را گفتم که هوشیاریش ده

تیرگیها را نمودم روشنی،  ترس ها را جمله کردم ایمنی

ایمنی دیدند و نا ایمن شدند،  دوستی کردم مرا دشمن شدند

کارها کردند اما پست و زشت،  ساختند آیینه ها اما ز خشت

تا که خود بشناختند از راه چاه،  چاه ها کندند مردم را به راه

روشنی ها خواستند اما ز دود،  قصرها افراشتند اما به رود

قصه ها گفتند بی اصل و اساس،  دزدها بگماشتند از بهر پاس

جام ها لبریز کردند از فساد،  رشته ها رشتند در دوک عناد

درسها خواندند اما درس عار،  اسبها راندند اما بی فسار

دیوها کردند در بان و وکیل،  در چه محضر، محضر حی جلیل

سجده ها کردند بر هر سنگ و خاک،  در چه معبد، معبد یزدان پاک

رهنمون گشتند در تیه ضلال،  توشه ها بردند ار وزر و وبال

از تنور خود پسندی شد بلند،  شعله ی کردارهای ناپسند

وارهاندیم آن غریق بینوا،  تا رهید از مرگ شد صید هوی

آخر آن نور تجلی دود شد،  آن یتیم بی گنه، نمرود شد

رزمجویی کرد با چون من کسی،  خواست یاری از عقاب و کرکسی

کردمش با مهربانی ها بزرگ،  شد بزرگ و تیره دل تر شد ز گرگ

برق عُجب، آتش بسی افروخته،  وز شراری، خانمان ها سوخته

خواست تا لاف خداوندی زند،  برج و باروی خدا را بشکند

رأی بد زد گشت پست و تیره رای،  سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

پشّه ای را حکم فرمودم که خیز،  خاکش اندر دیده خودبین بریز

تا نماند باد عجبش در دماغ،  تیرگی را نام نگذارد چراغ

ما که دشمن را چنین می پروریم،  دوستان را از نظر، چون می بریم

آنکه با نمرود، این احسان کند،  ظلم، کی با موسی عمران کند؟

این سخن، پروین، نه از روی هوی است

هر کجا نوری است ز انوار خداست

(پروین اعتصامی)


یه بنده خدا
۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر



یه بنده خدا
۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۵:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید مدافع ناموس تولدت مبارک

یه بنده خدا
۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

افسران - فاصله بین من و شما

یه بنده خدا
۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

باز ،پر ...

چلچله ،پر ...

باز در بازی ،هر که دارد پر  ،پر! ...

شهرمان خاک شده ... ،خرمنمان خاکستر ...

نخل پر ... ،مزرعه پر ... ،روح شقایق : پرپر ! ...

گفت بابا دم در وقت سفر بر مادر : ...

جز حدیث سفر و آتش وخون ...

هر حدیث دگر و هر سخن دیگر،پر ! ...

رود،پر ... ،بازی پر ...

وقت رفتن شده و زورق من سنگین است ...

میروم بار به دریا فکنم ،لنگر پر ! ...

صد نفر ،نخل شده بی سر و صد تن مانده ...

باغ،اسطوره شده ،هر که ،که دارد سر ،پر ! ...


بچه ها باز بر این نقطه گذارید انگشت : ...


عشق ،پر .عاطفه ،پر .


هر کهبسیجی تر پر ...


یه بنده خدا
۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر




افسران - چشم دل....

برگرفته شده از افسران جوان جنگ نرم

یه بنده خدا
۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کاش ما هم کبوترت بودیم

آستان بوس محضرت بودیم

 

کاش با بال های خاکی مان

لااقل سایه گسترت بودیم

 

کاش ما هم به درد می خوردیم

فرش قبر مطهرت بودیم

 

کاش می سوختیم از این غربت

شمع بالای بسترت بودیم

 

کاش می شد که محرمت بودیم

عاشقانه ابوذرت بودیم

 

کاش در کوچه ی بنی هاشم

پیش مرگان مادرت بودیم

 

کاش ماه محرمی آقا

یک دهه پای منبرت بودیم

 

کاش می شد که گریه کنهای

روضه ی تیغ وحنجرت بودیم

 

کاش می شد که سینه زنهای

نوحه ی گریه آورت بودیم

 

کاش در روز تشنگی محشر

باده نوشان ساغرت بودیم

 

در قیامت به گریه می گوییم:

کاش...ای کاش..نوکرت بودیم

یه بنده خدا
۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آفتاب لب بامم، پدرِ گریه منم

علی اوسطم و پیر عزا و مَحنم

قسمت این بود که با گریه شوم هم بیعت

یادگاریِ غریبِ پدری بی کفنم

آب شد پیکر من از غم دروازه شام

ردی از سلسله ها هست به روی بدنم

یوسفی بودم و از حادثه یعقوب شدم

پسر خسته دل کشته بی پیرهنم

ابکی ابکی لحسین بن علی العطشان

شهرۀ شهر شده گریه دشمن شکنم

کاش در لحظه دفن پدرم می مردم

آن که بوسید چو عمه رگ حلقوم، منم

شیرم از حیلۀ روباه ندارم باکی

من که دل گرم به خون خواهی ابن الحسنم

قبلهٔ گریه کنان همه عالم هستم

آخرین غصه جان سوز محرم هستم

رمقی نیست در این پای پر از آبله ام

بی قیام است چو زینب همه شب نافله ام

کمرم را غم شش ماهه برادر تا کرد

کشته ام کشتۀ تیر سه پر حرمله ام

ای پدر دل ز فراق تو به جان آمده است

مثل زهرای حرم خسته ازین فاصله ام

تا به کی زار زدن یاد تن نحر شده؟

شاهد سوختهٔ سوختن قافله ام

آتش از این تن بیمار خجالت نکشید

هم تنم سوخت وَ هم این دل پر از گله ام

در چهل روز فقط خوردن خون کارم بود

شد شکسته همه شب حرمتم و نافله ام

اربعینی به دلم غربت و غم نازل شد

من حسینی شدم و عمه ابوفاضل شد

یه بنده خدا
۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر