یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

یا بَنی آدَمَ

أَنا غنَیُّ لا اَفتَقِرُ

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ غَنیّاً لا تَفتَقِرُ

یا بَنی آدَمَ

أنا حَیُّ لا اَموتُ

اَطِعنی فی ما أمِرتُکَ أجعَلَکَ حَیّاً لا تَموتُ

یا بَنی آدَمَ

أنا أقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

قسمت این بود بال و پر نزنی

مرد بیمار خیمه ها باشی

حکمت این بود روی نی نروی

راوی رنج نینوا باشی

 

چقدر گریه کردی آقاجان!

مژه هایت به زحمت افتادند

قمری قطعه قطعه را دیدی

ناله هایت به لکنت افتادند

 

سربریدند پیش چشمانت

دشتی از لاله و اقاقی را

پس گرفتید از یزید آخر

علم با شکوه ساقی را !؟

 

کربلا خاطرات تلخی داشت

ساربان را نمی بری از یاد

تا قیام ِ قیامت آقاجان

خیزران را نمی بری از یاد

 

خون این باغ، گردن ِ پاییز

یاس همرنگ ارغوان می شد

چه خبر بود دور ِ طشت طلا

عمه ات داشت نصف ِ جان می شد

 

کاش مادر تو را نمی زایید!

گله از دست ِ زندگی داری

دیدن آب ، آتشت می زد

دل خونی ز تشنگی داری

 

تا نگاهت به دشنه ای می خورد

جگرت درد می گرفت آقا

تا جوانی رشید می دیدی

کمرت درد می گرفت آقا

 

 

جمل شام پیش ِ رویت بود

خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود

«السلام علیک یا عطشان»

ذکر لبهای روضه دارت بود

 

 

پدرت خواند از سر نیزه

تا ببینند اهل قرآنی اید

عاقبت کاخ شام ثابت کرد

که شما مردمی مسلمانی اید!

 

سوخت عمامه ات، بمیرم من

سوختن ارث ِ مادری شماست

گرچه در بندی از تو می ترسند

علتش خوی ِ حیدری شماست

 

خون خورشید در رگت جاری

از بنی هاشمی، یلی هستی

دستهای تو را به هم بستند

هرچه باشد توهم علی هستی

 

کاش می مُردم و نمی خواندم

سربازارها تو را بردند

نیزه داران عبای دوشت را

جای سوغات کربلا بردند

یه بنده خدا
۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اینگونه در قفس به رهایی نمی رسیم
بی ناخدا بدان به خدایی نمی رسیم

یک عمر صرف مدرسه و درس شد ولی
بی گریه بر حسین به جایی نمی رسیم

بی شوق انتظار به بیراهه می رویم
جز راه دل به کرب و بلایی نمی رسیم

یا ایهاالعزیز تو شرط رسیدنی
ما مانده ایم و تا تو نیایی نمی رسیم

ما را بدون تو به پشیزی نمی خرند
جز با حضور تو به بهایی نمی رسیم

صاحب عزا به دست تهی مان نگاه کن
بی لطف تو به فیض گدایی نمی رسیم


شاعر: عباس احمدی



برگرفته شده از tamadonsazan.blog.ir

یه بنده خدا
۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهادتت مبارک دایی گلم

سالروز شهادت شهید منصور باقری 

1362/8/5

یه بنده خدا
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

یه بنده خدا
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


دو چیز روح انسان را نوازش می کند
یکی صدا زدن خداست،
و دیگری گوش سپردن به صدای او
اولی در نیایش
و دومی در سکوت

یه بنده خدا
۰۳ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پروردگارت باتومی گوید:
تورادر بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود رابه من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن

عزیزا من خدایم خوب می دانم
تو دعوت کن مرا برخود
به اشکی … یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

طلب کن خالق خود را
بجو مارا
توخواهی یافت
که عاشق می شوی برما
وعاشق می شوم برتو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد

قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم براسب های خسته درمیدان
تورادربهترین اوقات آوردم
قسم برعصر روشن
تکیه کن برمن
قسم برروز هنگامی که عالم رابگیرد نور
قسم براختران روشن اما دور
رهایت من نخواهم کرد

بخوان مارا
که می گوید که توخواندن نمی دانی ؟
توبگشا لب

توغیرازما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن باخدای خود
تو غیر از ما چه می جویی ؟
تو با هر کس به جز با ما چه می گویی ؟
وتوبی من چه داری ؟ هیچ!!
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ!!

هزاران کهکشان و کوه ودریا را
وخورشید وگیاه ونوروهستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
برخودم احسنت می گفتم
توئی زیباتر ازخورشید زیبایم
تویی والا ترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟؟؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم من تورا ازدرگهم راندم؟
اگردرروزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم ؟؟

که می ترساندت ازمن ؟
رها کن آن خدای دور
آن نا مهربان معبود
آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت … خالقت
اینک صدایم کن مرا به قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام
آیا عزیزم حاجتی داری؟
توای ازما کنون برگشته … ای اما
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟

بخوان ما را بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضوئی کن خجالت می کشی از من ؟
بگوجز من کس دیگر نمی فهمد

به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است

برای درک آغوشم
شروع کن یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من !!!   
یه بنده خدا
۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر