یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

یا بَنی آدَمَ

أَنا غنَیُّ لا اَفتَقِرُ

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ غَنیّاً لا تَفتَقِرُ

یا بَنی آدَمَ

أنا حَیُّ لا اَموتُ

اَطِعنی فی ما أمِرتُکَ أجعَلَکَ حَیّاً لا تَموتُ

یا بَنی آدَمَ

أنا أقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

امام علی (علیه السلام) فرزندش را به تعجیل در توبه توصیه می کنند:  

"وَ أَنَّکَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لَا یَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ وَ لَا یَفُوتُهُ طَالِبُهُ وَ لَا بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِکُهُ فَکُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ یُدْرِکَکَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَیِّئَةٍ قَدْ کُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَیَحُولَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ ذَلِکَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَکْتَ نَفْسَکَ‏"
'و بدان که تو شکار مرگ هستى (مرگ به دنبال توست). مرگى که فرار کننده‌ى آن، رهائى از آن ندارد و کسی هم که طالب مرگ است از دست او نخواهد رفت و بناچار مرگ او را در مى یابد، پس بر حذر باش که مرگت فرا برسد و تو در حال بدى (گناه) باشى که در دل از آن توبه بگوئى، ولی مرگ مهلت نداده و میان تو و توبه ات، حائل گردد، که در این صورت تو خود را به دست هلاکت سپرده اى'.


یه بنده خدا
۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

نیکوکار نیازمندتر است!  

امام جواد علیه السلام: نیکوکاران، به نیکى کردن، نیازمندترند تا کسانى که به آنها نیکی میشود؛ 

زیرا پاداش و نیکنامی، نصیب نیکوکار میشود. 

بنابراین، آدمى هر کار خوبى که کند، نخست به خود کرده است. پس، نباید به خاطر خوبی هایی که به خود کرده،

 از دیگران انتظار سپاسگزارى داشته باشد.
اربلی، کشف الغمّة ، جلد ۳ ، صفحه ۱۳۷

یه بنده خدا
۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

مَثَلُ الحَرِیصِ عَلَی الدُّنیا مَثَلُ دُودَهِ القَزِّ کُلَّما ازدَادَت مِنَ القَزِّ عَلَی نَفسِها لَفّاً کانَ أبعَدَ لَها مِنَ الخُرُوجِ حَتّی تَموتَ غَمَاً.


حکایت انسان حریص به دنیا حکایت کرم ابریشم است، که هر چه بیشتر بر خود می تند، بیرون آمدنش از پیله بعیدتر می شود تا اینکه از غم و اندوه می میرد.

یه بنده خدا
۰۹ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

یه بنده خدا
۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 


سبک بالان خرامیدند و رفتند 
مرا بیچاره نامیدند و رفتند 
سواران لحظه ای تمکین نکردند 
ترحم بر من مسکین نکردند 
سواران از سر نئشم گذشتند 
فغان ها کردم، اما برنگشتند 
اسیر و زخمی و بی دست و پا من 
رفیقان، این چه سودا بود با من؟ 
رفیقان، رسم هم دردی کجا رفت؟ 
جوان مردان، جوان مردی کجا رفت؟ 
مرا این پشت، مگذارید بی پاک 
گناهم چیست، پایم بود در خاک 
اگر دیر آمدم مجروح بودم 
اسیر قبض و بست روح بودم 
در باغ شهادت را نبندید 
به ما بیچارگان زان سو نخندید 
رفیقانم دعا کردند و رفتند 
مرا زخمی رها کردند و رفتند 
رها کردند در زندان بمانم 
دعا کردند سرگردان بمانم 
شهادت نردبان آسمان بود 
شهادت آسمان را نردبان بود 
چرا برداشتند این نردبان را؟ 
چرا بستند راه آسمان را؟ 
مرا پایی به دست نردبان بود 
مرا دستی به بام آسمان بود 
تو بالا رفته ای من در زمینم 
برادر، روسیاهم، شرمگینم 
مرا اسب سپیدی بود روزی 
شهادت را امیدی بود روزی 
 در این اطراف، دوش ای دل تو بودی! 
نگهبان دیشب، ای غافل تو بودی! 
بگو اسب سپیدم را که دزدید 
امیدم را، امیدم راکه دزدید 
مرا اسب چموشی بود روزی 
شهادت می فروشی بود روزی 
شبی چون باد بر یالش خزیدم 
به سوی خانه ی ساقی دویدم 
چهل شب راه را بی وقفه راندم 
چهل تسبیح ساقی نامه خواندم 
ببین ای دل، چقدر این قصر زیباست 
گمانم خانه ی ساقی همین جاست  
دلم تا دست بر دامان در زد 
دو دستی سنگ شیون را به سر زد 
امیدم مشت نومیدی به در کوفت 
نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت 
چه درد است این که در فصل اقاقی 
به روی عاشقان در بسته ساقی 
بر این در،‌ وای من قفلی لجوج است 
بجوش ای اشک هنگام خروج است 
در میخانه را گیرم که بستند 
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟! 
دعا کردند در زندان بمانم 
دعا کردند سرگردان بمانم 
من آخر طاقت ماندن ندارم 
خدایا تاب جان کندن ندارم 
دلم تا چند یا رب خسته باشد؟ 
در لطف تو تا کی بسته باشد؟ 
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم 
بیا این بار محکم تر بکوبیم 
مکوب ای دل به تلخی دست بر دست 
در این قصر بلور آخر کسی هست 
بکوب ای دل که این جا قصر نور است 
بکوب ای دل مرا شرم حضور است 
بکوب ای دل که غفار است یارم 
من از کوبیدن در شرم دارم 
بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست 
مرا هر چند روی در زدن نیست 
کریمان گر چه ستار العیوب اند 
گدایانی که محبوب اند خوب اند 
بکوب ای دل،‌ مشو نومید از این در 
بکوب ای دل هزاران بار دیگر 
دلا! پیش آی تا داغت بگویم 
به گوشت، قصه ای شیرین بگویم 
برون آیی اگر از حفره ی ناز 
به رویت می گشایم سفره ی راز 
نمی دانم بگویم یا نگویم 
دلا! بگذار، تا حالا نگویم 
ببخش ای خوب امشب، ناتوانم 
خطا در رفته از دست زبانم 
لطیفا رحمت آور، من ضعیفم 
قوی تر ازمن است، امشب حریفم 
شبی ترک محبت گفته بودم 
میان دره ی شب خفته بودم 
نی ام از ناله ی شیرین تهی بود 
سرم بر خاک طاقت سر نمی سود 
زبانم حرف با حرفی نمی زد 
سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد 
نگاهم خال، در جایی نمی کوفت 
به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت 
دلم در سینه قفلی بود، محکم 
کلیدش بود، دریاچه ی غم 
امیدم، گرد امیدی نمی گشت 
شبم دنبال خورشیدی نمی گشت 
حبیبم قاصدی از پی فرستاد 
پیامی بابلوری می فرستاد 
که می دانم تو را شرم حضور است 
مشو نومید، این جا قصر نور است 
الا! ای عاشق اندوه گینم 
نمی خواهم تو را غمگین ببینم 
اگر آه تو از جنس نیاز است 
در باغ شهادت باز، باز است 
نمی دانم که در سر، این چه سودا است! 
همین اندازه می دانم که زیبا است 
خداوندا چه درد است این چه درد است 
که فولاد دلم را آب کرده است 
مرا ای دوست، شرم بندگی کشت 
چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت 

 

پ.ن:توعید نوروزی که خبری از عطر یاس نیست 

و شهدام که رفتند

خیلی دلم گرفته شهدا دعام کنید

 به امید نوروزی در کنار مولا

یه بنده خدا
۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر