یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

یا بَنی آدَمَ

أَنا غنَیُّ لا اَفتَقِرُ

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ غَنیّاً لا تَفتَقِرُ

یا بَنی آدَمَ

أنا حَیُّ لا اَموتُ

اَطِعنی فی ما أمِرتُکَ أجعَلَکَ حَیّاً لا تَموتُ

یا بَنی آدَمَ

أنا أقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خیمه» ثبت شده است

کاش ما هم کبوترت بودیم

آستان بوس محضرت بودیم

 

کاش با بال های خاکی مان

لااقل سایه گسترت بودیم

 

کاش ما هم به درد می خوردیم

فرش قبر مطهرت بودیم

 

کاش می سوختیم از این غربت

شمع بالای بسترت بودیم

 

کاش می شد که محرمت بودیم

عاشقانه ابوذرت بودیم

 

کاش در کوچه ی بنی هاشم

پیش مرگان مادرت بودیم

 

کاش ماه محرمی آقا

یک دهه پای منبرت بودیم

 

کاش می شد که گریه کنهای

روضه ی تیغ وحنجرت بودیم

 

کاش می شد که سینه زنهای

نوحه ی گریه آورت بودیم

 

کاش در روز تشنگی محشر

باده نوشان ساغرت بودیم

 

در قیامت به گریه می گوییم:

کاش...ای کاش..نوکرت بودیم

یه بنده خدا
۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آفتاب لب بامم، پدرِ گریه منم

علی اوسطم و پیر عزا و مَحنم

قسمت این بود که با گریه شوم هم بیعت

یادگاریِ غریبِ پدری بی کفنم

آب شد پیکر من از غم دروازه شام

ردی از سلسله ها هست به روی بدنم

یوسفی بودم و از حادثه یعقوب شدم

پسر خسته دل کشته بی پیرهنم

ابکی ابکی لحسین بن علی العطشان

شهرۀ شهر شده گریه دشمن شکنم

کاش در لحظه دفن پدرم می مردم

آن که بوسید چو عمه رگ حلقوم، منم

شیرم از حیلۀ روباه ندارم باکی

من که دل گرم به خون خواهی ابن الحسنم

قبلهٔ گریه کنان همه عالم هستم

آخرین غصه جان سوز محرم هستم

رمقی نیست در این پای پر از آبله ام

بی قیام است چو زینب همه شب نافله ام

کمرم را غم شش ماهه برادر تا کرد

کشته ام کشتۀ تیر سه پر حرمله ام

ای پدر دل ز فراق تو به جان آمده است

مثل زهرای حرم خسته ازین فاصله ام

تا به کی زار زدن یاد تن نحر شده؟

شاهد سوختهٔ سوختن قافله ام

آتش از این تن بیمار خجالت نکشید

هم تنم سوخت وَ هم این دل پر از گله ام

در چهل روز فقط خوردن خون کارم بود

شد شکسته همه شب حرمتم و نافله ام

اربعینی به دلم غربت و غم نازل شد

من حسینی شدم و عمه ابوفاضل شد

یه بنده خدا
۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهادت حضرت عباس علیه السلام..

عباس علیه السلامبالاخره به آب رسید؛اما آب راشرمنده کرد!اوبه فرمان

امامش برای آوردن آب،رفته بود تا رنج تشنگی رااز اهل خیام بزداید.

به شط فرات که رسید،آب آینه رخسار مبارکش شد.نگاهشان

به هم گره خورد.پس چرامعطل بود؟!به چه می اندیشید؟!به لبان

خشکیده حسینعلیه السلام یا به التماس طفلان حسین علیه السلام درطلب آب

از او؟!زمان ایستاد...بی معطلی شروع به پرکردن مشک آب کرد،

تبسمی برلبان خشکیده اش نشست؛شاید در ذهنش خوشحالی 

طفلان تشنه را تصور کرده بود که سیراب شده اند!

مشتی آب برداشت و به سمت صورتش نزدیک کرد.چه شد؟

چرا ننوشید؟!چه شد؟سقا چه کرد؟حسین و طفلانش تشنه

بودند...انگشتانش از هم بازشد و آب سرازیر شد؛عباس علیه السلام

آب را شرمنده  کرد!آب از این شرمندگی به لرزه افتاد؛مثل قلم که

می لرزد ومی نویسد...

جان مشک را عزیز می پنداشت،چنان در آغوش کشیده بودش

که گویی طفلی است!نه،او را از طفل عزیزتر می داشت!نباید نوک 

نیزه ومماس شمشیر به آن می رسید؛اما نشد:تیر به مشک رسید،

دیگر تابی نماند،نایی نماند،امید عباس به آبی بود که برای کودکان

می برد؛اما آبی نماند!حاضر بود جانش برود؛اما آب بماند!انگار

می شنید صدای کودکان تشنه را!

شنیده ام همه شهدای کربلا در لحظه شهادتشان از دست مبارک

پیامبر خوبی ها،با آب کوثر سیراب شده اند وبا همراهی فوج فوج

ملائکه،راهی بهشت!با خود می اندیشم،عباس با این درجه از

اطاعت و وفا،چگونه آن گوارا آب را نوشیده است!مگر عباس

سیراب می شود تا حسین نیاید!آخر بهشت عباس هنوز در زمین

است؛حسین نیامده است!حسین که بیاید،عباس سیراب می شود.

عباس تنها با حسینبهشتی می شود؛چرا که هر جا امامش باشد،

بهشت او همان جاست.عباسعلیه السلام سقای تشنه لب،در بهشت و

همیشه سیراب است؛اما با حسینعلیه السلام !

یه بنده خدا
۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر کجا مینگرم جسم تورا میبینم

صد علی اکبر ِ دیگر به خدا میبینم


قول دادی که مرا مثل عصایم باشی

حال بر رویِ زمین چند عصا میبینم


تا که گفتی علی ام سنگ به سمتت آمد

مثل مادر رویِ پهلوی تو پا میبینم


تو نبی بودی و اکنون به رویِ لبِ تو

مانده ام جایِ رَدِ نعل چرا میبینم!!!


خواهرم آمده از خیمه که من جان ندهم

عمه ات را تو ببین بین ِ که ها افتاده

یه بنده خدا
۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر