
"زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.
و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آبادشود.
و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کرهی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند.و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید.
ای شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش".
سید شهیدان اهل قلم ، شهید سید مرتضی آوینی
هفته دفاعمقدس گرامی باد
غزل مثنوى
از غدیر عشق سرشاریم ما نوشته :حامد حجتى
مست آن جام اقاقى شددلم
بىخود از چشمان ساقى شددلم
باز این دل عشقبازى مىکند
عاشقانه تکنوازى مىکند
چون که مست از ساغر یاقوتىام
وامدار چشم آن لاهوتىام
والهام سرگشته در صحراى درد
شیعهامسرمست از صهباى درد
تا ابد دست من و جام الست
تا ابد چشمان اشکم مست مست
اى خداى دیده بارانی ام
محو در اندیشه عرفانی ام
محو در نام بلند ساقی ام
عاشق آیینه هاى باقی ام
در نگاهم موج دریا مىشود
شعرهایم وقف فردا مىشود
خمى از دریاى حیدر مىزنم
جامى از درد پیمبر مىزنم
جرعه نوش کوثر ربانىام
در خم ابروى ساقى فانىام
از غدیر عشق سرشاریم ما
مست چشم ناب دلداریم ما
چشم ما آیینه اهل ولاست
ساغر ما پر ز جام مرتضى است
جامهاى ما اسیر خم تو
مستى ما از غدیر خم تو
خم تو لبریز از حب ولاست
خم تو سرشار از صهباى «لا»ست
اى خروش آبها در یاد تو
معنى فریادهافریاد تو
اى خداى حلم، معبود نیاز
ذکر یا قدوس در اوج نماز
تا قنوت یادها چشمان توست;
سجده سرخ شفق از آن توست
چشم خورشید استبر مستان تو
سبحه افلاک در دستان تو
شب طلوع گریههایت دیده است
چاه کوفه، هاى هایت دیده است
ذکر بر سجادهات گل مىکند
اشک از چشم تو پر مل مىکند
اى تغزلهاى سرخ آفتاب
اى امام رود اى معشوق آب
از همان روزى که رویید آفتاب
از فراز دستهایش ماهتاب;
عاشق اصل ولایت گشتهایم
واصل و صل و صایت گشتهایم
«وال من والا»ست در خم غدیر
عشق ما مولاست در خم غدیر
حیدر کرار، مستت مىشویم
همچون مالک، پاى بستت مىشویم
عمر ما در جذبه نازت گذشت
در عروج سرخ پروازت گذشت
بیعت خورشید را باور کنیم
از مى حب على ساغر کنیم
این غدیر خم، خم اهل ولاست
مى فروشى شیوه اهل صفاست
ما سبکبالان کوى حیرتیم
وارثان ذوالفقار غیرتیم
شیعه را تفسیر خون باید نمود
درد و داغ و عشق در دشتشهود
خون ما جارى است در رگهاى دشت
سبزهها سرخند در پهناى دشت
خون، بهاى عشق بازى مىشود
خون مقام تکنوازى مىشود
مکتب ما مکتب خون است و بس
مکتب گلهاى گلگون است و بس
هر که را زخمى نباشد شیعه نیست
شیعه بیدرد آیا هست؟ کیست؟
شیعه! با سرخى خون اعجاز کن
با دو بال زخمىات پرواز کن
پر گشا تا اوج عرفان خدا
تا تلاوتگاه قرآن خدا
تا خروش چشمهاى منجلى
تا خدا، تا اشک تا بیت على
یا على از غربتت دم مىزنم
با دل تارم نى غم مىزنم
یا على این آتش جان من است
شعلههاى زخم سوزان من است
غربت تو غربت آلالههاست
غربت تو انعکاس نالههاست
اى امام درد یا مولا على
عاشق شبگرد یا مولا على
معنى غیرت خروش چشم تو
مردتر از مرد یا مولا على
اى لطافتخیز معشوق سحر
یا امام الورد یا مولا على
همچو رب تنها و بىهمتا تویى
اى امیر فرد یا مولا على
مىچکد از اشکهایت ماهتاب
آفتاب زرد یا مولا على
یا على اى امتزاج مهر و ماه
اى امام گریه زخمى چاه
یا على اى همسر بانوى آب
میدمد از چمشهایت آفتاب
پیش چشمت آب نیلى مىشود
یاس احمد غرق سیلى مىشود
پیش چشمت آه در را سوختند
بیت عترت را به کین افروختند
دستشبنم رنگ نیلوفر شکست
جامهاى ساقى کوثر شکست
بازوان نسترن مجروح شد
قامت زهراى تو بىروح شد
مثل گوهر گریهات در چاه شد
قوس محرابت شهادتگاه شد
ساقى خم غدیرى، یا على
دست ما را چون نگیرى؟ یا على
یا على اى ساقى خم، السلام
یا على اى مثنوى ناتمام ...
تا شدم دیوانه، دیوان گفته ام بهر پوران مثل پیران گفته ام
کاروان در حرکت و ما غرقه خواب پای میزان و دریغ از یک جواب
عده ای هستند پای تزکیه عده ای هم رهروان "ترکیه"
جای پوشاک وطن اجناس نایک بر لبان ما بجای ذکر، "لایک"
شهر را تبلیغ دینی کرده ایم ما عمل در "بخش بینی" کرده ایم
ما که دور از نسل "آوینی" شدیم در دیانت اندکی "چینی" شدیم
بوی باروت گناهان میرسد عمرهم دارد به پایان میرسد
گاه علت های دوری میشویم گاه جذب چشم و "حوری" میشویم
اندکی "چمران" و "همت" کن مرا مثل "مشکینی" و "بهجت" کن مرا
مثل "قاسم" کاممان را کن عسل لحظه مردن "مرا" هم کن بغل
تا نلغزد پای من روی صراط یابن یاسین یابن طه.. التفات
تا "علمدار"و "دوانی" ات شوم یاور "مازندرانی" ات شوم
گرچه با کوه گناه عاصی شدم من به لطفت امشب" آقاسی" شدم
اهل قرآنیم ولی تدبیر، نه عاشق صوتیم ولی تفسیر، نه
با مفاتیح حیف "بازی" کرده ایم زندگی را هم "مجازی" کرده ایم
مست شهرت، خصم گمنامی شدیم ما سحرخیز "تلگرامی" شدیم
درس هیئت توبه و "خودسازی" است بی هدف روضه روم این "بازی" است
از برای ماست زینب خم شده جسم اربابم چنین درهم شده
میز شیطان نقطه "پرواز" نیست مرغ همسایه همیشه "غاز" نیست
غصه ام کنسرت و یک "آواز" نیست روضه من اندکی هم "باز" نیست
غصه یک رهبر و بی حال ها... یک زن مظلومه و خلخال ها
غصه ناموس و سبک زندگی باز هم شرم من از این بندگی
بی بصیرت بودنم تاثیر کرد نائب صاحب زمان را پیر کرد
اقتصاد و حرف حل باید شود دیگر "اقدام و عمل" باید شود
نیت ام این ست تا بهتر شوم مثل قنبر نوکر حیدر شوم
ما نمردیم یار داری ای ولی "مجمع عمار" داری یاعلی
برگرفته شده از tamadonsazan.blog.ir
باغچه ذهن
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من
علف هرز در آن میروید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتنِ
هرزگی آن علف است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرایی ذهن
هرگز آدم، آدم نشود.
برگرفته شده از tamadonsazan.blog.ir
چــادرم باشــد مـــرا معیـــار ایـمان و شـرف
همچــو مــرواریــــد زیبایــم درون یـک صــدف
دیــد نامحــــرم نیفتــد لاجــرم بــر سوی من
افتـــخارم باشـد ایـن ، زهــرا بــود الگوی من
مدعی گوید که چادر یک نشـان فانی است
من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است
مدعی گوید که با چادر کلاسـت باطل است
من ولی گویـم که ایمانـم ز چادر کامـل است
این شبها بر این عقیدهام که در دونترین جایگاه معنویام در تمام طول عمرم قرار گرفتهام. هر روز نشانهها و آیههای متقنی برای هدایت و سر به راه شدن من نمایان میشود، اما دریغ از ذرهای اثر بخشی!. حسابی پوست کلفت شدهام. تلنگر که سهل است، حتی نسیمِ رحمانی را هم حس نمیکنم. بدا به حال من! چه بر سر خود آوردهام...
... قربونت برم آخدا! توو بدترین شرایط و تنگناها چه لطیف کَرمت رو نشون میدی. این روزها رایحهی جانافزایی بر پیکرِ بیجان شهر و دیارمان وزیدن گرفتهیه سری لوتی و جوانمرد یه کارای دارن میکنن که توو هزارتا کتاب هم نمیشه شرحش داد. خدایش شرم دارم از این که من بخوام در خصوص اونا صحبت کنم. توو دورهای که همه باور دارن قصهی مردی و مردونگی به سر رسیده، یه سری از شاگرد ممتازای مدرسهی عاشورا گُل کاشتن. اونا بدون اینکه آب توو دل بچه محلاشون تکون بخوره دشمن سفاک و درنده رو بیرون دروازهی شهر زمینگیر کردن. دشمنی که یه لحظه اگه فرصت کنه، نه واسمون آبرو می ذاره، نه شرف. اون دریا دلا از لبخند شیرین دختربچههای نازشون _که دنیا رو باهاش عوض نمی کردن_ گذشتن و رفتن تا ما اینجا راحت بهشون بگیم، مزدور! بگیم سفرهای باز شده رفتن که بهرهمند شن ! خانوادهشون موندن و طعنههای همشهری ها: «آخه بشار ارزش اینو داشت». بیوههای جوون موندن و سنگینی هزینههای این روزگار! کاردرستهای مدرسه رفتن تا عملی نشون بدن از استاد «علی اکبر» چی یاد گرفتن. رفیقهای کاردرست همه چیشون رو دادن تا یه بار دیگه دست ما تو گِل موندهها رو بگیرن. تا قیام قیومت هم در موردشون بگم، میمی از مرامشون روهم نمیشه توصیف کرد. قربون صفا و معرفت شما که همه چیتون، اسمتون، عکستون، تابوتتون، همسرتون، بچههاتون، تمومش خیر و برکته. مردای بی ادعایی که با دَم مسیحایشون زندگانی و حیات رو به روح مردهی ما و جامعه مون ارزونی کردن. کاش یه طوری میشد تا بیشتر از این شرمنده تون نباشم...