تا گریه هست دانه ما بی جوانه نیست تا روضه هست هیچ دلی بی بهانه نیست گر چه دلم گرفته از این روزهای سرد از آتش فراق دلم بی زبانه نیست آقا کبوترم کن و زیر پرت بگیر دیگر دلم وسیع شده ، فکر دانه نیست هر جا که جای داده ایم می نشینم و کارم دوباره نق زدن کودکانه نیست تو آمدی و سر زدی و من نبوده ام دیدی دوباره هیچ کسی بین خانه نیست می خواستی که زائر سجاده ام شوی دیدی تب عبادت من عاشقانه نیست
مگر از ما تو دلگیرى،
نقاب از رخ نمى گیرى؟ ظهورت هست دلخواهم، تو را من چشم در راهم پر از بوى
گناهم من، شهید اشک و آهم من اگر مغضوب درگاهم، تو را من چشم در راهم برادر
قصد من دارد، به راهم گرگ مى بارد چو یوسف مانده در چاهم، تو را من چشم در راهم
دلم از بوى شب فرسود، بتاب اى قبله موعود (عج) تو هستى مهر و هم ماهم، تو را
من چشم در راهم نشستم تا بیایى تو، کجایى تو ؟کجایى تو ؟ امین دردآگاهم، تو
را من چشم در راهم
بیا برگرد فهمیدم که از رفتن
چه میماند بدون تو در این وحشت مگر از من چه میماند شبی برگرد، باران را
برای خاک معنا کن قدم بگذار بر چشمم، شب شعری تو بر پا کن اگر پژمرده و
زردم، دلی همرنگ خون دارم برای دیدن رویت هوای بیستون دارم دلم را
لایههایی از سکوت و درد پوشاندهست غم دوری تو آری مرا از ریشه سوزاندهست
منم، من، شاعری خسته، شبیه برگ پاییزم که با هر باد هرزه باید از جایم بپا
خیزم بیا یک شب، بهار من! زمین را سبز و روشن کن کرم کن، مهربانی کن، نظر
بر کلبه من کن
دلم گرفته و هر
سوی خانهام ابریست دلم گرفته و گریه دوای دردم نیست حریف نی لبک و سوز دل
نمیگردم ولی درون دلم بذر صبر پروردم خداست شاهد این حرف و عشق میداند
که روز جمعه نگاهم به جاده میماند به آتشی که دلم را همیشه سوزانده است
دوای درد عدالت کنار در ماندهست دری است فاصله من و یک سبد رویا دری
است فاصله من و یوسف زهرا