سعدی داستانی ذکر میکند،میگوید:موذن بد صدایی بود در فلان شهر،
داشت با صدای بدی اذان میگفت.یک وقت دید یک یهودی برایش هدیه ای آورد.
گفت:این هدیه ناقابل را قبول میکنی؟گفت:چرا؟گفت:یک خدمت بزرگی به من
کردی. چه خدمتی؟من که خدمتی به شما نکرده ام.گفت:من دختری دارم که
مدتی بود تمایل به اسلام داشت؛از وقتی که تو اذان میگویی و الله اکبر را از تو
میشنود،دیگر از اسلام بیزار شده.حال،این هدیه را آوردم برای اینکه تو خدمتی
به من کردی و نگذاشتی این دخترمسلمان بشود.این خودش مسئله ای است.
متن برگرفته شده از اثر شهید مطهری
یکی از آقایان خطبا نقل می کرد که مردی در مشهد اصلا با دین پیوندی
نداشت، نه تنها نماز نمی خواند و روزه نمی گرفت، بلکه به چیزی اعتقاد نداشت، یک
آدم ضد دین بود. ما مدت زیادی با این آدم صحبت کردیم تا اینکه نرم و ملایم و واقعا
معتقد و مومن شد و روش خود را بکلی تغییر داد، نمازش را می خواند، روزه اش را
می گرفت، و کارش به جایی کشید که با اینکه اداری بود و پست حساسی هم در
خراسان داشت، مقید شده بود که نمازش را با جماعت بخواند. می رفت مسجد
گوهر شاد پشت سر مرحوم آقای نهاوندی، لباس هایش را می کند، عبایی هم
می پوشید. در جلسات ما هم شرکت می کرد.مدتی ما دیدیم که این آقا پیدایش
نیست. گفتیم لابد رفته است مسافرت. رفقا گفتند: نه، او اینجاست و نمی آید، حالا
چطور شده است که در جلسات ما شرکت نمی کند، نمی دانیم. بعد کاشف به عمل
آمد که دیگر نماز جماعت هم نمی رود. تحقیق کردیم ببینیم که علت چیست. این
مردی که آن طور به دین و مذهب رو آورده بود، چطور از دین و مذهب رو
برگرداند؟ رفتیم سراغش، معلوم شد قضیه از این قرار بوده است: این آقا چند روز
متوالی که رفته نماز جماعت و در صف چهارم و پنجم می ایستاده، یک روز یکی از
مقدس مآب هایی که در صف اول پشت سر امام می نشینند و تحت الحنک می اندازند و
نمی دانم مسواک چه جوری می زنند و همیشه خودشان را از خدا طلبکار می دانند،
در میان جمعیت، در موقع نماز، از آن صف اول بلند می شود می آید تا این آدم را پیدا
می کند. روبرویش می نشیند و می گوید: آقا! می گوید: بله. یک سوالی از شما دارم.
بفرمایید. شما مسلمان هستید یا نه؟ این بیچاره در می ماند که چه جواب بدهد.
می گوید: این چه سوالی است که شما از من می کنید؟ می گوید: نه، خواهش می کنم
بفرمایید شما مسلمان هستید یا مسلمان نیستید؟ این بدبخت ناراحت می شود،
می گوید من مسلمانم، اگر مسلمان نباشم، در مسجد گوهر شاد در صف جماعت
چکار می کنم؟ می گوید: اگر مسلمانی، چرا ریشت را این طور کرده ای؟ از همانجا
سجاده را برمی دارد و می گوید این مسجد و این نماز جماعت و این دین و مذهب مال
خودتان. رفت که رفت. این هم یک جور به اصطلاح نهی از منکر کردن است، یعنی
فراراندن وبیزارکردن مردم از دین. برای مخالف تراشی، برای دشمن تراشی، چیزی
از این بالاتر نیست.
برگرفته شده ازکتاب حماسه حسینی اثر شهید مطهری