یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

یا بَنی آدَمَ

أَنا غنَیُّ لا اَفتَقِرُ

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ غَنیّاً لا تَفتَقِرُ

یا بَنی آدَمَ

أنا حَیُّ لا اَموتُ

اَطِعنی فی ما أمِرتُکَ أجعَلَکَ حَیّاً لا تَموتُ

یا بَنی آدَمَ

أنا أقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منتقم حادثه در» ثبت شده است

نیمه شب بود و هوای فاطمیه که دلم دست به سینه پر زنان رفت مدینه که سلامی بدهد عرض ارادت به همان

 مادر مظلومه که زخمیست ز کینه، که سرت باد سلامت، تویی اسوه ایثار و شهامت و منم خاک کف پای غلامت

 و دلم سخت به دنبال مزارت که نشیند به کنارت و سراپاش نثارت و سر خویش بریزیم غبارت و نبینیم که پرپر

 شده گلهای بهارت…


پشت دیوار نشستم و از این غصه شکستم به سرم ناله مولا، به دلم نغمه زهرا، که دلم دید دو گلدسته والا و من 

غرق تماشا که عجب صحن و سرایی و چه ایوان طلایی و عجب قبله نمایی، چه خوش حال و هوایی، که یکی

 گفت: “که این قبه مگر خلد برین است که خاک در آن سرمه جبریل امین است و هر شاه و ملک در حرمش

 گوشه نشین است؟” ندا داد منادی: “که این بارگه خسرو دین است و این مرقد مولای زمان است و زمین است،

 و این خاک، مطهر ز تن پاک امیر مومنین است”…


دلم باز پی نغمه سرایی، و این بار به سر شور و نوایی، که اجابت بشود ذکر و دعایی و شوم کرب و بلایی که

 صدا گفت: “که این کشته، همان زاده ی فتاح حنین است، و این شمس چراغ مغربین است و ضیاء مشرقین است

 و این جاده که بین الحرمین است، همان منزل عشاق اباالفضل و حسین است”…


باز کبوتر شدم و پر زدم از صحن و سرایش و رسیدم به حریمی که در آن مرقد آقای کریمی، که ندا گفت: “که

 این خانه همان باب نزول برکات است و همین جاست که آغازگر جاده بزم عتبات است و گدای در این خانه در 

اوج درجات است و این صحن همان ساحل کشتی نجات است، و اینجاست همان دایره معرفت بخشش و احسان 

که رسد سایه او بر سر انسان، که نه، حتی نفس آهوی وحشی رمیده، از این جلوه عیسایی ارباب دمیده و این

 گنبد زردی که شده جلوه گر صبح سپیده بود مطلع نورانی هر شعر و قصیده…”


دلم خسته از این غربت و گمنامی و دنبال سلامی که رسد از طرف یار همان دلبر و دلدار همان مونس و

 غمخوار که دلم در طلب دیدن رویش و دعا در وسط مسجد نورانی کویش شده پرپر، که بگویم دل من خسته از

 غربت مادر، و تو ای منتقم حادثه در، نفسی پیش دلم باش دو خط روضه بخوانیم و بنالیم از این درد و از این

 غم واز این سیل دمادم و بگیریم همان شور محرم…

شاعرمحمد جواد خراشادیزاده

یه بنده خدا
۲۳ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر