صبر کن ای برادرم آرام
غصه ام بوسه ای ز حنجر توست
آه زینب خدانگهدارت
غم من خاک روی معجر توست
ای برادر مگو که این لشکر
کهنه پیراهن تو را ببرند
نه فقط کهنه پیرهن خواهر
چند چادر هم از شما ببرند
کشتی ام ای حسین میبینی
رفتنت برده است جان حرم
خواهرم دست بر دلم نگذار
جان تو جان دختران حرم
ای برادر خدا کند جایت
به سر نی سر مرا ببرند
خواهرم صبر کن که بعد سرم
زود انگشتر مرا ببرند
همه چشم انتظار آمدنت
دشنه و تیغ و تیر و سر نیزه
آه زینب قرارمان باشد
تو در آتش حسین بر نیزه
هر کجا مینگرم جسم تورا میبینم
صد علی اکبر ِ دیگر به خدا میبینم
قول دادی که مرا مثل عصایم باشی
حال بر رویِ زمین چند عصا میبینم
تا که گفتی علی ام سنگ به سمتت آمد
مثل مادر رویِ پهلوی تو پا میبینم
تو نبی بودی و اکنون به رویِ لبِ تو
مانده ام جایِ رَدِ نعل چرا میبینم!!!
خواهرم آمده از خیمه که من جان ندهم
عمه ات را تو ببین بین ِ که ها افتاده