یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

از خدا غافل مشو

یا بنی آدم

یا بَنی آدَمَ

أَنا غنَیُّ لا اَفتَقِرُ

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ غَنیّاً لا تَفتَقِرُ

یا بَنی آدَمَ

أنا حَیُّ لا اَموتُ

اَطِعنی فی ما أمِرتُکَ أجعَلَکَ حَیّاً لا تَموتُ

یا بَنی آدَمَ

أنا أقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

اَطِعنی فی ما أمَرتُکَ اَجعَلَکَ تَقولُ لِلشَیّءِ کُن فَیَکون

افسران - بدون شرح!

دشمن بنیان خانواده ؛شاهرگ جامعه را نشانه رفته است.

برگرفته شده از افسران جوان جنگ نرم

یه بنده خدا
۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱ نظر

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود

گوشة ویرانه جای بلبل زهرا نبود


جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچ کس در گوشة ویران، به یاد ما نبود


دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را

ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود


جان بابا هر کجا نام تو را بردم به لب

پاسخم جز کعب نی، جز سیلی اعدا نبود


دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت؟

عمه آیا در کنارت بود بابا یا نبود؟


جان بابا هم مرا هم عمه‌ام را می‌زدند

ذرّه‌ای رحم و مرّوت در دل آنها نبود


دخترم وقتی عدو می‌زد تو را برگو مگر

حضرت سجاد زین العابدین آنجا نبود؟


جان بابا بود اما دست‌هایش بسته بود

کس به جز زنجیر خونین یار آن مولا نبود


دخترم من از فراز نی نگاهم بر تو بود

تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود؟


جان بابا ابر سیلی دیده‌ام را بسته بود

ورنه یک لحظه دل من غافل از بابا نبود

شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)
یه بنده خدا
۲۲ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

افسران - یاحسین..ashura

حسین فریاد می زند:

"هل من ناصر ینصرنی؟"
و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند...
و من باز می گویم: 
لبیک یا حسین!
حسین شمشیر می خورد من سر پدرم داد می زنم و می گویم:
لبیک یا حسین!
حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم: 
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس خنده های مستانه ام فریاد میزنم: 
لبیک...
حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: 
هل من ناصر ینصرنی؟
من به دوستم دروغ میگویم و باز فریاد می زنم: 
لبیک...
حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، حسین به من نگاه می کند می گوید: 
تنهایم یاریم کن...
من گناه می کنم و باز فریاد می زنم: 
لبیک...
خورشید غروب کرده است...
من لبخندی می زنم و می گویم:
اللهم عجل لولیک الفرج...
حسین به مهدی نگاه می کند و می گوید:
"مهدی من کسی را نداشتم که بگوید سرباز توئم، اگر کسی نبود یاریم کند، ادعا کننده ای هم نبود...تو از من مظلوم تری..."
به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:
"دوستت دارم تنهایت نمی گذارم..."
مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند...مهدی تنهاست...
حسین تنهاست...
کربلایی دیگر در راه است...

یه بنده خدا
۲۲ مهر ۹۵ ، ۱۳:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خواب دیدم در این شب غربت

خواب دستی عجیب و خون آلود

خواب دیدم که پیکرم خواهر

طعمه ی گرگ های وحشی بود

**

اضطرابی به جانم افتاده

که بیان کردنش میسر نیست

یک جوان مرد با شرف زینب

بین این سی هزار لشگر نیست

**

ماجراهای عصر فردا را

در نگاه تر تو میبینم

راضیم به رضای معبودم

تا سحر بوته خار میچیینم

**

شب آخر وصیتی دارم

در نماز شبت دعایم کن

ظهر فردا به خنده ای خواهر

راهی وادی منایم کن

**

باغ سرسبز خاطراتت را

غصه پاییز میکند زینب

گوش کن شمر خنجر خود را

آن طرف تیز میکند زینب

**

عصر فردا از اهل بیت رسول

زهر چشمی شدید میگیرند

وقت تاراج خیمه های حرم

چند کودک ز ترس میمیرند

**

کوفیان شهره ی عرب هستند

مردمانی که دست سنگین اند

رسمشان است میوه را در باغ

با همان شاخ و برگ می چینند

**

دور کن از زنان و دخترها

هرچه خلخال در حرم داری

خواهرم داخل وسایل خود

روسری اضافه هم داری؟؟؟

**

عصر فردا بدون شک اینجا

میزند گردبار خاکستر

با صبوری به معجرت حتما

گره ی محکمی بزن خواهر

یه بنده خدا
۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تا اینکه نیزه ای بدنش را به خون کشید

گرگی رسید و پیرهنش را به خون کشید

از یک طرف عمامه و از یک طرف عبا

هر کس به یک طریق تنش را به خون کشید

سر نیزه های کُند، فرو رفته در تنش

اوضاع دست و پا زدنش را به خون کشید

آهسته گفت تشنه ام اما شنید شمر

با چکمه لعنتی دهنش را به خون کشید

با "نفس مطمئنّه"به حالِ عروج بود

نامرد "نفس مطمئنش "را به خون کشید

بر سینه اش نشست و سری ماند و خنجری

قبل از بریدن سرش افتاد خواهری

یه بنده خدا
۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۴:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

صبر کن ای برادرم آرام

غصه ام بوسه ای ز حنجر توست 

آه زینب خدانگهدارت

غم من خاک روی معجر توست 

ای برادر مگو که این لشکر

کهنه پیراهن تو را ببرند 

نه فقط کهنه پیرهن خواهر

چند چادر هم از شما ببرند 

کشتی ام ای حسین میبینی

رفتنت برده است جان حرم 

خواهرم دست بر دلم نگذار

جان تو جان دختران حرم 

ای برادر خدا کند جایت

به سر نی سر مرا ببرند 

خواهرم صبر کن که بعد سرم

زود انگشتر مرا ببرند 

همه چشم انتظار آمدنت

دشنه و تیغ و تیر و سر نیزه 

آه زینب قرارمان باشد

تو در آتش حسین بر نیزه

یه بنده خدا
۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۴:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو

خوردم زمین کنار تو ، از جا بلند شو

لشکر به قامت خم من خنده می کند

شد علقمه محل تماشا ، بلند شو

لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است

گوید رباب : حضرت دریا بلند شو

مادر فتاد روی زمین گفت : یا علی

تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو

یک جور می دهیم جواب سکینه را

باشد ، بیا به خیمه تو حالا ، بلند شو

من قول می دهم که به رویت نیاورد

که خالی است مشک تو سقا ، بلند شو

اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را

خواهر بگو به زینب کبری ، بلند شو

ام البنین نیامده زهرا که آمده

بی دست من به خاطر زهرا بلند شو

یه بنده خدا
۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه !

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

نیست کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

گفتم ابولفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

بسکه بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

زود زمین خوردن من علتش این است

تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

چشم قشنگ تو سه شعبه ی مسموم

وای چه ها بر تو ای برادر من رفت

گفت مرا هم ببر به علقمه - گفتم :

زودتر از رفتن تو مادر من رفت

رفتی با رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

طفل رضیع مرا رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

جان حسین - روی نیزه باش مراقب

دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت

یه بنده خدا
۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است
نگران حرمم ، آبرویم در خطر است

قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است

داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است

دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است

نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است

پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است

علقمه پر شده از عطر گل یاس ، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است

به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالای رَسا هم باعث دردسر است

اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است

تیر باران که شدی یاد حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است

وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که دنبال سرت خواهرمان رهسپر است

یا صاحب الزمان

یه بنده خدا
۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهادت حضرت عباس علیه السلام..

عباس علیه السلامبالاخره به آب رسید؛اما آب راشرمنده کرد!اوبه فرمان

امامش برای آوردن آب،رفته بود تا رنج تشنگی رااز اهل خیام بزداید.

به شط فرات که رسید،آب آینه رخسار مبارکش شد.نگاهشان

به هم گره خورد.پس چرامعطل بود؟!به چه می اندیشید؟!به لبان

خشکیده حسینعلیه السلام یا به التماس طفلان حسین علیه السلام درطلب آب

از او؟!زمان ایستاد...بی معطلی شروع به پرکردن مشک آب کرد،

تبسمی برلبان خشکیده اش نشست؛شاید در ذهنش خوشحالی 

طفلان تشنه را تصور کرده بود که سیراب شده اند!

مشتی آب برداشت و به سمت صورتش نزدیک کرد.چه شد؟

چرا ننوشید؟!چه شد؟سقا چه کرد؟حسین و طفلانش تشنه

بودند...انگشتانش از هم بازشد و آب سرازیر شد؛عباس علیه السلام

آب را شرمنده  کرد!آب از این شرمندگی به لرزه افتاد؛مثل قلم که

می لرزد ومی نویسد...

جان مشک را عزیز می پنداشت،چنان در آغوش کشیده بودش

که گویی طفلی است!نه،او را از طفل عزیزتر می داشت!نباید نوک 

نیزه ومماس شمشیر به آن می رسید؛اما نشد:تیر به مشک رسید،

دیگر تابی نماند،نایی نماند،امید عباس به آبی بود که برای کودکان

می برد؛اما آبی نماند!حاضر بود جانش برود؛اما آب بماند!انگار

می شنید صدای کودکان تشنه را!

شنیده ام همه شهدای کربلا در لحظه شهادتشان از دست مبارک

پیامبر خوبی ها،با آب کوثر سیراب شده اند وبا همراهی فوج فوج

ملائکه،راهی بهشت!با خود می اندیشم،عباس با این درجه از

اطاعت و وفا،چگونه آن گوارا آب را نوشیده است!مگر عباس

سیراب می شود تا حسین نیاید!آخر بهشت عباس هنوز در زمین

است؛حسین نیامده است!حسین که بیاید،عباس سیراب می شود.

عباس تنها با حسینبهشتی می شود؛چرا که هر جا امامش باشد،

بهشت او همان جاست.عباسعلیه السلام سقای تشنه لب،در بهشت و

همیشه سیراب است؛اما با حسینعلیه السلام !

یه بنده خدا
۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر